شاید اگر سال 62 کلاس اولی نحیف دبستان شهید کوهی محله شیخداد نبودم فکر میکردم محسن چاووشی و حسین صفا دیگر شورش را درآورده اند در ریش ریش کردن عواطف ما!
از سر تا پایش درد میکرد دبستان ما؛ از آبخوری سیمانی و حیاط آسفالت خسته اش تا پیشانیش که اسم اولین شهید محله رویش حک شده بود و با همه بچگیم میفهمیدم چه جوان رعنایی بود؛ آخ که رفتنش چه داغی گذاشت به دل محله!
چنگالهای خونی جنگ بود و جامعهای گیج و لگدخورده که حال خوشی نداشت!
همه اینها و پیشینه فرهنگی و بسیار چیزهای دیگر انگار مجوز میداد به سقایان علم که دختربچهها را آنطور سیستماتیک و خونسرد کتک بزنند!
از آن چوبها من نخوردم اما با بند بند انگشتهایم یادم هست که چقدر با بقیه درد میکشیدم بخصوص همراه دوست موطلایی و لطیفپوستم مریم و بخصوص در روزهای برفی که خیلی بیشتر از حالا بود. چه غمانگیز است که حالا حتی فامیل مریم یادم نیست و حتی کمی شک دارم که اسمش میترا نباشد.
دو تصویر هولناک از آن سالها در ذهنم مانده که ناخودآگاهم هرچه کوشیده نتوانسته هلش بدهد توی نهانخانه و به شکل بیرحمانهای روشن و واضح است:
یکی روزی که امتحان دیکته سراسری بین چند کلاس اول مدرسه برگزار شده بود و هرکس به ازای هر تعداد نمره که از بیست کم آورده بود باید خطکش میخورد! دختربچههای هفت ساله صف بسته بودند از داخل کلاس رو به سالن و گریه میکردند تا نوبتشان برسد و در آن ضیافت شوم توسط معلم، ناظم و معاون پذیرایی شوند!
تصویر دیگر یک عصر تابستان بود که عروسکبازی میکردیم با فهیمه در کریاس خانه؛
معلم و ناظم بودیم و بیرحمانه و خلاقانه تنبیه میکردیم عروسکهایمان را.
خدا میداند که من و فهیمه و مریم و میترای احتمالی چقدر خشم و ترس و نفرت با خودمان پخش و پلا کرده ایم در تمام این سالها!
و این ترانه لعنتی چقدر عمیق رنج کشدار آن سالها را خوب شیرفهم میکند. هم رنج آن سالها و هم سالهای بعدش را که خطکشها بیخیال تن شدند و افتادند دنبال روح و روان!
آخ از دلهای اسیر!
آخ از گنجشکها!
آخ از گوشهای تشنه!
خلق محتوی در باره کراتینه مو، چند؟
,سالها ,چقدر ,آخ ,مریم ,محله ,بود و ,آن سالها ,آخ از ,شده بود ,از آن
درباره این سایت